Skip to main content

Killing is art like everything else....

کشتن مثل تمام چیزهای دیگر هنر است

Killing is art like everything else




باز همان کار را کرده‌ام

هر ده سالی که می‌گذرد

این اقدامیست از سوی من

پوست م، معجزه‌ای در گردش است

درخشان چون آباژور ِنازی ها

پای ِراست من

به مانند وزنه‌ی کاغذیست

صورتم بی‌آنکه قیافه‌ای باشد

کتان نازکیست از قوم آریا

دستمال را چون پوست از صورتم بردار 

آره با توام ... تو که حتی ارزش یک لحظه نگاه را نداری

!می‌ترسانمت؟ من

با دماغ و چشمان ِگود رفته و دندانهای ِمرتب ِکاملم

ترشی ی دم و بازدمی که می بلعی را

یک روز به پایان خواهم رساند

 به زودی، به زودی ِ چون گوشتهایی پوسیده در گوری عمیق دفنت میکنم

 تا دوباره در خاک رویشی برای من باشند

من مردی ام که خنده از لبانم مدت هاست که کوچ کرده

تنها با سی سال زندگی که از عمرم می‌گذرد

گربه‌ای هستم که نه جان دیگر برای مرگ دارد

این اما سومین بار است

چه نکبتی ست

نابودی برای هر دهه!

چه میلیونها رگ و رشته‌ای که برای دریدن وجود دارد!

و چه حماقتی به نام مردم که آماده‌ی تخمه شکستن

هجوم می‌آورند تا تماشا کنند

تا بدن و دست و پای برهنه ام را

مانند یک استریپت تیز با شکوه تماشا کنند

آقایان، خانم‌ها!

اینها دستان من‌اند

زانوان ِ من

شاید خیلی هم پوست و استخوانی نباشم

اما همانم، درست همان بچه ی نوجون

در آن وقت اولین بار ِ من بود

به شکل تصادف و تصادفی

دومین بار اما خواسته‌ی خودم

دنبال پایانی بودم که هرگز برنگردد

مردن،

مثل تمام چیزهای دیگر هنر است

من به خوبی استثنایش را اعلام می کنم

حدس من گمان توست که می‌پنداری همه چیزم وحی شده‌است

در سلول انفرادی م تحمل این کار به اندازه‌ی کافی راحت نیست

به اندازه‌ی کافی راحت نیست که اقدام کنی و همانجا بمانی

این اقدامی نمایشی نیست

برگشتن در روز روشن

به همان جا، با همان صورت، با همان…

 فریادی بازیگوشانه که

“این یک معجزه است!”

ضربه‌ایست که هوشیارم می کند

پس باید پول بدهید

برای دیدن زخمهایم باید پول بدهید

برای شنیدن صدای قلبم…

قلبم براستی که می‌زند!

باید پول بدهید

برای هر کلمه یا هر لامسه

یا هر قطره از خونم

 جناب دکتر

 جناب دشمن

من اثر شما هستم

شاهکار شما!

کودکی از طلای ناب!

که در سکوت ضجه و شیون آب می‌شود

می‌چرخم و می‌سوزم

فکر نمی‌کنید نگرانی بزرگتان را دست کم گرفته‌ایید؟

خاکستر و خاک در

هم می‌زنید و می‌گردید در لابه لای

گوشت و استخوان هایم، اما هیچ چیز اینجا نیست

قالبی از صابون،

دندان هایی پر شده‌ از خلآ…

ای خداوند! ای شیطان!

بدانید! بدانید!

با موهایی قرمز از دل خاک و خاکستر بر می‌خیزم

و بشرت را مثل هوا می‌خورم

من

مرگ را دیده ام

در میان درختان عریان،

و چون فقدانی

نمی توانستم باورش کنم

 ...دشوار است آیا

تصور یک صورت یا دهان

برای یک روح؟

حروف

جاری شدند از این کلیدهای سیاه،

و این کلیدهای سیاه

از انگشتهای الفبایی من

سفارش قطعات،

،خرده ریزها

،چرخ دنده ها

چندکاره های بی نظیر را از من طلب میکرد 

همچنان که نشسته ام،

جان می کَنم و بُعدی را از دست می دهم

نعرهء آسمان در گوشم .. کوچ خند را از لبانم یادآوری می کند

با رد پای سیمگون زمان که به سمت فاصله ها تهی می شود.....

با آسمانی سپید که از پیمان خود خالی می شود، چون پیمانه ای..!

اینها پاهای من اند،این انعکاس های ماشینی

میخ های پولادین در حال عجز پیدایم می کنند

این مرضی است که به خانه می برمش

،مرگی ست دیگر بار

یا ترکش های از انهدام م که در خود فرو می برم؟

،نبضی هستم آیا،که می کاهد و می کاهد

یا نکند خاطرخواه من است این؟این مرگ

مرگ!

...در جوانی

نکند گناه ست این؟

این عشق دیرینهء به مرگـــــــــــــــــــــــــــ

،به یاد می آورم

لحظه ای را که به یقین رسیدم

بیدها می لرزیدند و زیبا بودند .... ولی چهرهء درون آبگیر

،از آنِ من نبود نگاهی نافذ داشت 

مثل هر چیز دیگر و تمام آنچه می دیدم خطرناک بود

فاخته ها و واژه ها،پندارها، باورها

به یاد می آورم بالی سپید و سرد را 

قویی بزرگ را،

 با نگاهی هراسناک،

روانه به سوی من

 چونان دژی،

 بر فراز رودخانه به سمت م می آمد

ماری در میانه قوها بود،

می سُرید نرم نرمک،

چشمش معنایی سیاه داشت

 دنیا را دیدم در اندرونش 

کوچک و سیاه!  … پست

هر خرده کلام،

خرده کلامی را می ربود

و هر کنش ... کنشی را

روزی گرم و آبی شکفته بود

به سمت چیزی؛

و من

آماده نبودم

ابرهای سپید پدیدار شده از پیرامون

مرا به چهار سمت می کشاندند

آماده نبودم

حرمتی نداشتم

گمانم بود می توانم

حاشا کنم سرانجام م را

اما دیر شده بود

خیلی دیر

و او چهره

خود را به شکل عشق در آورد

آن گونه که گویی

من آماده ام

آرام

مثل خلاء کوچکی

که حملش می کنم

فرصت ها داشته ام

تلاش کرده ام

تـــــــــلـــــــــــــــاش .............

و به خودم پیوند زده ام

زندگی را

چون عضوی دیریاب

و با دقت گام برداشته ام

ترسان و لرزان

چون چیزی نایاب

سعی کرده ام بسیار نیاندیشم

سعی کرده ام طبیعی باشم

سعی کرده ام کور باشم

در عشق

چون دیگران

من اتاقی سفید و پاکیزه را دیده ام

با وسایلش

مکانی برای فریادها و جیغ ها

که اصلآ شادمانه نیست

“چه کسی با من به اینجا می آید

هر وقت کسی آماده شد”

چراغهای شب

همراه ماه سرخ مسطح که

کدر شده است با خون برایتان پلک خواهد زد

من آمادهء هیچ اتفاقی نیستم

باید می کشتم

   ،آن را

...........که می کشدم 

 

Comments

Popular posts from this blog

Brian Patrick Carroll

Brian Patrick Carroll [born May 13, 1969] better known by his stage name Buckethead, is an American guitarist and multi-instrumentalist who has worked within many genres of music. He has released 104 studio albums, four special releases and one EP. He has performed on over 50 more albums by other artists. His music spans such diverse areas as progressive metal, funk, blues, jazz, bluegrass, ambient, and avant-garde music. Buckethead is famous for wearing a KFC bucket on his head, emblazoned with an orange bumper sticker reading FUNERAL in capital black block letters, and an expressionless plain white mask which, according to Buckethead, was inspired by his seeing Halloween 4: The Return of Michael Myers.at one point, he changed to a plain white bucket that no longer bore the KFC logo, but subsequently reverted to his trademark KFC bucket. He also incorporates nunchaku and robot dancing into his stage performances. As an instrumentalist, Buckethead has received critical acclai...

Carach Angren Biography

Carach Angren  is a symphonic black metal band from the Netherlands, formed by two members of the now-defunct bands Inger Indolia and Vaultage. They have three steady members with previously frequent guest appearances for the violin parts. Their style is characterized by prominent use of orchestral arrangements. All of their studio albums are concept albums with lyrics based on ghost stories and folk lore, such as Flying Dutchman. They set themselves apart from other symphonic black metal artists in showcasing songs often using multiple languages apart from English, such as French, German and Dutch, though every song does use English as a baseline and certain choruses or sections will make the transition. The name means "Iron i" in the Elvish language of Sindarin, and is the name of a fortified pass into North-Western Mordor in J. R. R. Tolkien's The Lord of the Rings.   VOCALIST      Dennis "Seregor" Droomers is a vocalist, guitar...

Sopor Aeternus

History 1989 – 1995 Sopor Aeternus & the Ensemble of Shadows was founded by Anna-Varney (then known as Varney) and Holger in 1989, and began as a Neue Deutsche Todeskunst musical project. The two had met in Frankfurt in a Goth club called Negativ, during one of Cantodea's rare outings into the public world.Cantodea and Holger worked together on a low budget in order to purchase musical equipment, and recorded three demo tapes: Es reiten die Toten so schnell..., Rufus and Till Time and Times Are Done. The three demos were recorded between 1989 and 1992, with Es reiten... being the only publicly released cassette. The demo tapes are collectively referred to as "Blut der Schwarzen Rose" (German: "Blood of the Black Rose")[or "The Undead-Trilogy". Shortly after the cassettes were produced, Holger left Sopor AeternusIn 1994, Varney signed with the DA label Apocalyptic Vision and released her first album, …Ich töte mich…. The album, like the demo tape...