من اغلب به دیوار رو به روی اتاق م میاندیشم درست در زاویه ی چشمان خدایی کوچک، در چهار گوشه ی اتاق که صورتی ست و لکهدار آنقدر به آن نگاه کردهام که فکر میکنم پاره ی ااز دل من است ولی گاه پیدا و ناپیدا میشود صورت ها و تاریکی بارها ما را از هم جدا میکنند گاهی خودم را دریاچه ایی میبینم که دختری خود را درمن غرق کرده است و زن سالخورده ایی هر روز در من به جستجوی اومثل ماهی هولناکی بر میخیزد دارم آرامش یاد میگیرم، آرام دراز میکشم مثل نوری از تاریکی براین دیوارهای مشکی مایل به قرمــــــــــــــزرد میدونم که هیچام و هیچ کاری با این هیجانها ندارم اسم و لباسهای روزانهام را میخواهم برای بیمارستان ها و پرستارها بفرستم و سرگذشتم را تقدیم کنم به متخصص پزشک بی هوشی و تنام را واگذار کنم به دست جراحهای تازه کار سرم را بین بالش و ملافه نگه داشتهام، مثل چشم بین دو پلک سفید که نمیخواهند بسته شود بیچاره مردمک چشم م! چه چیزهایی باید بیند پرستارها میآیند و میروند، مزاحم نیستند با دستهاشان کارهایی میکنند، چقدر شب...
https://instagram.com/amir.sociopath https://vk.com/amir.sociopath http://www.youtube.com/c/amirsociopath