Skip to main content

Posts

Showing posts with the label خواستی بهشتم به پایان برسد Ʉmirsociopath

خواستی بهشتم به پایان برسد

خواستی بهشتم به پایان برسد فقط قدمی به ذهنم پابگذار افکارم صورتت را خط خطی می کنند جلوی چشم هایم ظاهر شو چشم هایم به تو چنگ می اندازند دهان بزرگت را باز کن تا سکوتم فکت را خرد کند خودت را به یادم بیاور تا حافظه ام زیر پاهایت گودال بکند از ابدیت محصورم بیرون برو از دایره ی ستاره ی دور قلبم دور شو از لقمه ی من ... از خورشید ..از دریای مضحک خونم از جزرو مدم .. از ساحل سکوتم بیرون برو، گفتم بیرون برو از مغاک زندگی ام .. از درخت عریان پدر درونم بیرون برو تا کی باید داد بزنم برو بیرون برو از سرم که منفجر میشود بیرون، فقط بیرون .. شاید دوست داری ابروانت را جزغاله کنم ،  میدانی که همیشه نامرئی نخواهی ماند روز و شب را در اسکلت ات معجون میکنم  آنوقت بر سرت میکوبی در دروازه ی عقبی ام ناخنهای قناست را میچینم تا دیگر نتوانی با گچ در مغزم خط لیلی رسم کنی مه را در استخوانهایت تعقیب خواهم کرد شوکران را از زبانت خواهم مکید خواهی دید که چه میکنم   نکند پشت روسری ات چاقو پنهان کردی فراز خطوطی که به من پشت پا میزدند بازی را به...