دیالکتیک
(به یونانی: διαλεκτική)
در فارسی به معنای مباحثه و مناظره است) پیکار/ سگالش )
دیالکتیک یکی از ابزارهای فلسفه و نظریهای دربارهٔ سرشت منطق است. پیشینهٔ اندیشهٔ دیالکتیکی به یونان باستان و بهطور مشخص به نظریات سقراط بازمیگردد
به بیان ساده، هر گاه، دو دیدگاه فلسفی در تضاد با همدیگر باشند، کُنشی خردگونه که آن دو را در یک نظریه جدید، جمع کند، رخ میدهد که همان دیالکتیک است. از نظر هگل و مارکس این امر اجباری و ذاتی خرد است
حدود پنج قرن پیش از میلاد، هراکلیتوس (فیلسوف یونانی)، نخستین کسی بود که این لفظ را به کار برد. او باور داشت که عالم همواره در حال تغییر و حرکت است و هیچ چیز پابرجا نیست
دیالکتیکِ سقراطی
دانم که ندانم
I know that I know nothing
دیالکتیک اول بار توسط سقراط حکیم در مقابلِ طرف گفتگوی خود در پیش گرفته شد. هدف وی از این روش، رفع اشتباه و رسیدن به حقیقت بود
روش او بدین گونه بود که در آغاز، از مقدمات ساده شروع به پرسش میکرد و خود نیز با آنها موافقت میکرد و به درستی آن اقرار میکرد؛ سپس به تدریج به سوالات خود ادامه میداد تا اینکه بحث را به جایی میرساند که طرف مقابلش، دو راه بیشتر نداشت
اول اینکه مقدماتی را که پیش از این در آغاز بحث پذیرفته بود، انکار کند
یا اینکه پاسخ خود را اصلاح کند
این روش گفتگو و بحث، امروزه نیز به نام روش دیالکتیکی یا روش سقراطی معروف است
دیالکتیکِ افلاطونی
افلاطون، کلمه دیالکتیک را به روش خاص خود معنا کرد که هدفش دستیابی به
شناخت حقیقی بود. به باور او، از راه انتهاج عقلی و همراه با عشق، باید نفس انسانی را به سوی درک کلیات یا مثل که حقایق عالمند، راهنمایی کرد. او راه خاص خود را برای کسب این نوع روش و شناخت، دیالکتیک نامید و تمام آثارش را نیز به طریق بحث و گفتگو و یا به عبارت دیگر به روش دیالکتیکی نوشت
دیالکتیکِ هگلی
هِگِل با تکیه به مفهومی که هراکلیتوس ساخته بود و در ادامهٔ نظریهٔ وی، منطق و روش مخصوص خود را برای کشف حقایق، دیالکتیک نام گذارد. وی، وجود تضاد و تناقص را شرط تکامل فکر و طبیعت میدانست و معتقد بود که پیوسته ضدی از ضد دیگری تولید میشود
بالاخره در مکاتب مارکسیسم و لنینیسم، واژه دیالکتیک به معنای حرکت و تحول در تمام جنبههای مادی، اجتماعی، اقتصادی، اخلاقی و طبیعی به کار رفت. بدین ترتیب، فلسفه دیالکتیک در این مکاتب چیزی جز مطالعه طبیعت و جامعهٔ در حال دگرگونی نیست
مارکس و انگلس نظرات مادی خود را براساس منطق هگل تشریح و تبیین کردند و از همینجا بود که ماتریالیسم دیالکتیک به وجود آمد. در حقیقت، ماتریالیسم دیالکتیک، ترکیبی است از فلسفه مادی قرن هجدهم و منطق هگل که مارکس و انگلس این دو را به یکدیگر مرتبط کردند
لنین نیز دیالکتیک را با استفاده از قاعده جمع جبری صفر توضیح میدهد
:سنایی
شاعر میگوید عقل هم نظیر علم است. یا انسان باید دیوانه کامل باشد و یا عاقل کامل. نیمه عاقل و نیمه دیوانه، از دیوانه کامل ضررش بیشتر است. افرادِ نیرنگباز و خدعهکار در جامعه، معمولاً همین انسانهای «نیمه» هستند، یعنی آنها که نیمه زرنگی دارند و تمام زرنگی ندارند
نمیدانند و خیال میکنند میدانند، شعور ندارند و میپندارند شعور دارند
:خیام
نیز در اشاره به نادانی خود چنین میگوید
هرگز دل من ز علم محروم نشد
کم ماند ز اسرار که معلوم نشد
هفتادو دو سال فکر کردم شب و روز
معلومم شد که هیچ معلوم نشد
البته ممکن است از نادانی در بالا اشتباه برداشت شود، در بالا منظور از «هیچ» یا «نادانی» آن است که آنقدر نادانستهها بسیار است که دانستههای ما تقریباً چیزی نیست هرکس همین را بداند که نمیداند (چه قدر نمیداند، چون میل به ندانستن (کامل) دارد، چنین میآید که نمیداند) خود ارزشمند است چنان که ابن سینا میگوید با این که دل یک موی (بسیار ناچیز) را شکافت (بسیار به دانستن پرداخت) اما حتی یک موی را هم نتوانست کاملاً بداند یا خیام که میگوید با همهٔ پیگیریهایش برای یادگیری علم (گرچه دانش، علم نیست ولی علم، دانش است) هیچچیز یادنگرفت. (چون مقدار دانستههایش به صفر میل دارد، هیچ میآید)
ابن یمین ..... در کتاب معراج السعاده سروده است
آن کس که بداند و بداند که بداند
اسب خرد از گنبد گردون بجهاند
آن کس که بداند و نداند که بداند
آگاه نمایید که بس خفته نماند
آن کس که نداند و بداند که نداند
لنگان خرک خویش به منزل برساند
آن کس که نداند و نداند که نداند
در جهل مرکب ابدالدهر بماند
Comments
Post a Comment
everything we hear is an opinion . not a fact ... everything we see is a perspective not the truth