شهر نقاشى ها
Town of paintings
چشم هایى در باد، پلک هایى بسته
روزهایى خاموش ، سالهایى خسته
کوچه ها رختى نو، از عذا پوشیده
شهر با آدم هاش، در کفن پوسیده
مى نشیند آرام ، توى نقاشى ها
نقشى از شهرى سبز ، بر تن کاشى ها
مى کشم با لبخند ، توى جنگل یک رود
یادهایى خسته ، روزها خواب آلود
مى دود در باران ، شهر از بى خوابى
برگ ها مى ریزند ، توى فصلى زردآبى
رویش کاغذها ، روى سردی سرامیک
واژه هایى خالى ، با دقایق درگیر
قاب عکس دیروز ، نصب روى دیوار
نسخه اى تکرارى ، روزهایى بیمار
دست مى اندازم ، گردن دلتنگى
پخش در دیروزت ، غرق در فرداها
محو در امروزم ، گنگ در رویاها
مى نشینم در مه ، صبح پاییزى سرد
مى نشینم در خود، روى کاغذیی رنگى در فضایى ساکت، شهر در دلتنگى
در غبارى مدفون ، زندگى با سردرد
در بهارى بى برگ، هفته ها افسرده
روزها مى آیند ، سالها مى میرند . برگها رنگى زرد ، از دلت مى گیرند
مى شوم از شب ها، با چراغى خاموش
مى رود بیدارى، توى خواب م از هوش
مى خورد باران باز، بر تن کاشى ها
مى پرد از خواب م، شهر نقاشى ها
Comments
Post a Comment
everything we hear is an opinion . not a fact ... everything we see is a perspective not the truth