Skip to main content

Posts

Dialectic - διαλεκτική

دیالکتیک  (به یونانی: διαλεκτική)   در فارسی به معنای مباحثه و مناظره است) پیکار/ سگالش )  دیالکتیک یکی از ابزارهای فلسفه و نظریه‌ای دربارهٔ سرشت منطق است. پیشینهٔ اندیشهٔ دیالکتیکی به یونان باستان و به‌طور مشخص به نظریات سقراط بازمی‌گردد به بیان ساده، هر گاه، دو دیدگاه فلسفی در تضاد با همدیگر باشند، کُنشی خردگونه که آن دو را در یک نظریه جدید، جمع کند، رخ می‌دهد که همان دیالکتیک است. از نظر هگل و مارکس این امر اجباری و ذاتی خرد است حدود پنج قرن پیش از میلاد، هراکلیتوس (فیلسوف یونانی)، نخستین کسی بود که این لفظ را به کار برد. او باور داشت که عالم همواره در حال تغییر و حرکت است و هیچ چیز پابرجا نیست دیالکتیکِ سقراطی دانم که ندانم I know that I know nothing دیالکتیک اول بار توسط سقراط حکیم در مقابلِ طرف گفتگوی خود در پیش گرفته ‌شد. هدف وی از این روش، رفع اشتباه و رسیدن به حقیقت بود روش او بدین ‌گونه بود که در آغاز، از مقدمات ساده شروع به پرسش می‌‌کرد و خود نیز با آنها موافقت می‌کرد و به درستی آن اقرار می‌کرد؛ سپس به تدریج به سوالات خود ادامه می‌د...

...... من خودِ خلأ ام

...... من خودِ خلأ ام .الان وقتِ فاش گفتنه گوش کن تو يه فضاي منفرد مثل هوا يا نور .گاهي چيزي جز يه انعکاس، توي چشم‌هات نمي‌بينم .گاهي ديگه، هيچي نمي‌بينم .مثل يه خلأ فشرده و حجيم، سخت .چيزهايي هست که نمي‌تونم به چنگ بيارم مثل يه عقربِ بي‌حرکت روي ماسه .خسته، خالي از شور و شهوت .دو زن به هم چسبيدن .تو زيرِ لباس يکي از اون‌هايي .بايد بيرون بياي تو يه چيزي رو نمي‌توني ببيني توي دم عقرب .چهره‌ي بچه‌اي رو که از نيش اون عقرب نفس مي‌کشه به صداي آروم نفس کشيدنش گوش ميدي .که با تو از جنسِ سکوت حرف مي‌زنه .من بارش بارون رو مي‌بينم، قطره قطره، توي گوشِت ميره .گوش کن، هيچ اشتباهي در کار نيست .زني رو مي‌بينم که نزديکتر مياد از غرب مياد .جايي که آدم‌ها کوچيک و سرزمين‌ها پهناورن تا به تو کلمات مبهمي رو ياد بده .اون با دندونش سايه رو گاز ميزنه چيزي که بايد قبل از فسخ لاشه‌ات توش استاد بشي بدنته .... بدنت .هوا گرگ ‌و ميشه همه چيز توي تاريک روشنه .بيش از حد بد و زشت .اما همه دنبال لذت مي‌گردن .دنبال يه جور کمال و رضايت مي‌گردن .دنبال اينن که خلأ درونشون رو پر...

Lars von Trier - Biography

Lars von Trier - The House That Jack Built  [2018]  فون تریه بعد از فیلم های ضد مسیح تا خانه ای که جک ساخت او را به قدری سرشار از مفاهیم عمیق و بیان شگفت انگیز پدیده ها و روایت های متفاوت کرده است . که نوشتن در مورد فیلم هایش کار بسیار دشواری خواهد بود. فون تریه به نوعی این نگاه پیچیده را در فیلم های اولیه ی خود داشت. در فیلم هایی چون اپیدمیک و عنصر جنایت و کماکان بعد از نزدیک به چهار دهه فیلمسازی، نبوغ بی بدیل او همچنان به کارش می آید. داستان فیلم در خصوص قاتلی سریالی ست به نام جک که قصد ساخت خانه ای برای خودش دارد. تصور می شود که فیلم داستانی جنایی پلیسی دارد و حتا فون تریه در سه تا از اپیزودها با شیطنت پلیس را وارد ماجرا می کند ولی حضور پلیس بیشتر حالت گول زنندگی تماشاگر است. چرا که پلیس هیچ کارکردی در داستان پیدا نمی کند و قصد فون تریه هم پیشبرد فیلمش به لایه هایی روانشناختی و هستی شناسانه می باشد. خانه ای که جک ساخت اثری هوشمندانه از نابغه ی فُرم در سینماست. کسی که هر اثرش، نگاه تازه ای به دنیا را پیش روی مخاطبان آثارش می گذارد. درهم تنیدگی مواردی چون معماری، شکا...

ادبیات تنهایی

ادبیات تنهایی پس از به وجود آمدن مدرنیته و استقرار انسان محوری به عنوان پایه و اصل اساسی آن، فردگرایی به تقدیر تاریخی بشر تبدیل  شد. این تغییرات همزمان بود با انقلاب در همه چیز از علم و سیاست گرفته تا ادبیات و هنر. به همین دلیل با شکل گیری رمان جدید با اثر سترگ سروانتس دن کیشوت می توان تنهایی را به عنوان شرایط انسان جدید در این رمان دید. دن کیشوت خود انسانی تنها در میان تغییرات جامعه بود.او که دل بسته قهرمانی های رمانس ها بود، با همان هیات و ذهن وارد جهانی شد که دیگر فضای آن نوع از ادبیات را برنمی تافت و انسانی چنان دل بسته قهرمانی ها را مجنون می دید و تمسخر می کرد. اثر دیگری را که می توان نام برد تریسترام شندی است. شخصیت این رمان نوشته لارنس استرن نجیب زاده ای است که به گفتن عقاید خود می پردازد و مدام با پراکنده گویی داستان اصلی را عقب می اندازد. از دیگر شخصیت های تاریخ ادبیات که می توان تنهایی را به شکلی عمیق و اثرگذار در او دید آنا کارنیناست. زنی که به واسطه عشق عجیب و سودایی اش در جامعه پذیرفته نمی شود و با تنهایی دست و پنجه نرم می کند. این رما...

Blue Whale

Blue Whale جدا از خود  از حقیقت آغاز همه‌ی رودخانه‌ها، درختان و شهرها خود را جدا کرده ام  اسمی دارم که بیشتر نام خیابان های خداحافظی را به خود آذین کرده و قلبی که در فیلمهای اشعه ایکس ظاهر می شود خود را حتا از تو هم جدا کرده‌ام، ای مادر همه آسمان‌ها مادر خانه‌های آسوده حالا، خونم پناهنده ایست که به ارواح و زخم های باز تعلق دارد و خدایم در فسفر یک کبریت زندگی می کند، در خاکسترِ هیزمی که شکل خود را حفظ کرده است و وقتی به خواب می‌روم، به نقشه‌ی دنیا احتیاجی ندارم  حال، که یک ساقه‌ی گندم روی امیدم می افتد و کلمات‌ام هم‌ .. ارزش قیمت یک ساعت قدیمی خانگی را هم ندارند که حتی زمان را هم نگه نمی دارد ....! خود را از خود جدا کرده‌ام تا به پوست‌ام برسم پوست‌ام که بوی خاک و باد می دهد خاکی که مرا شکل داده و بادی که مرا خواهد برد تا به اسم‌ام برسم اسمی که معنی بی قراری میدهد ( بیقراری از این همه بی گانگی با خود ) تا در نهایت بتوانم روح‌ام را آرام ‌کنم و تمامی درهای بسته ی ذهن م را بگشایم  ...